بزرگداشت علیرضا نادری و نمایشنامه خوانی آثار او.
درود :) یکشنبهی گذشته، توی سالن شهید آوینی دانشکده هنرهای زیبا، برای علیرضا نادری، بزرگداشت گرفته بودند. برای نمایشنامهنویسی که درضمن، یکی از معدود استادای خوب ما توی دورهی لیسانس بوده (منظورم اینه که تو کلاساش واقعاً یهچیزایی یاد گرفتیم).

عكس از رئوفه رستمي (سايت ايران تئاتر)
راستشو بخواين، من زياد به شركت توي اين جور بزرگداشتها و محافل عمومي تئاتری معتقد نيستم. مگه وقتايي كه به نظرم برسه سخنراني خوب و جالبي ممكنه تو برنامه باشه كه به شنيدنش بيارزه! ممكن بود اصلاً توي اين برنامه شركت نكنم، اگه تو هفتهي پيش از آقاي مهندسپور نميشنيدم كه مشغول نوشتن مطلبيه براي اين بزرگداشت. كنجكاو شده بودم كه ببينم اون مطلب چيه!
خوشبختانه بعد از صحبتهای طولانی مجری درمورد زندگی و آثار و ... علیرضا نادری، نوبت به صحبتهای آقای مهندسپور رسید. صحبتهایی که به جرأت ميگم، مثل هميشه به شنيدنش ميارزيد.
اسم سخنرانی خودشو گذاشته بود: علیرضا نادری و همدورههایش (منظور علیرضا نادری، محمد چرمشیر، محمد رحمانیان و جمشید خانیان بود. که این آخری رو راستش تا اون روز اسمشو نشنیده بودم!!) و اولین چیزی که ازش حرف زد، فقر تئوریک خودمان درمورد خودمان بود و نقد درست و حسابی نشدن این همه نمایشنامههایی که از آخوندزاده تا به امروز نوشته شدن!
پرکاری و پرخوانی رو از ویژگیهای قابل تحسین برای نمایشنامهنویسا نام برد و از بسیاری نویسندگان که آثار چاپنشدهی بسیاری دارند،از فرهادناظرزاده کرمانی گرفته تا آرمان امید و شارمین میمندینژاد و عبدالرضا حیاتی و احمد آرام و ابراهیم پشتکوهی و محمدرضا عرفاتی و ... و نغمه ثمینی و نیز طلا معتضدی نام برد! (که این اسم آخر، موجب پچپچههایی میان جماعت حاضر و بعدتر حتی میان جماعت غایب شد! بگذریم . البته انصافاً طلا هم از پرخوانترین و پرکارترینهاست. اما فقط یه سوال کوچولو مطرح میشه اونم اینکه پرکاری به صرف بالا بودن و بالا رفتن کمیت کاری چهقدر ارزش داره در برابر کیفیت کار؟ منظور من از این حرف کم کردن ارزش تلاشهای بسیار دوستانی چون طلا نیست، اما ممکنه باشند آدمهای کمکاری که وقت صرف صیقل دادن یک اثر میکنند و هر نوشتهی تمرینوارهای رو اثر نمیدونن. )
مهندسپور درمورد ویژگیهای آثار نادری و همدورهایهاش حرف زد ازجمله:
۱)رابطهی آنها با واقعیتهای بیرونی (نه فقط در تم و موضوع نمایشنامه بلکه در ساختار، عناصر نمایشی و ساختمان منطقی آن) و نیز حضور مستقیم آنها در واقعیتهای جامعه (ازطریق پرکاری و پرخوانی)
۲) شجاعت رویارویی آنها با باورهای خود و اپوزیسیون خود بودن.
۳) آرمانگرا بودن آنها (نه بهگونهای که آرمانگراییشان در خودشان و آثارشان به ایدئولوژی تبدیل شود.)
۴) در نمایشنامههایشان واقعیت تاریخی نمیشود، بلکه برعکس، حتی تاریخ بهروز میشود.
و ...
در آخر هم نقدی خواند از نیما یوشیج، در نقد نمایشنامهی «جعفرخان از فرنگ برگشته»ی حسن مقدم. نقدی که در نامهای برای شخصی دیگر نوشته شده بود. نقدی بود خواندنی. به خودم و دیگران دوباره خوندنشو توصیه میکنم.

عكس از رئوفه رستمي (سايت ايران تئاتر)
راستی، یه نقل قول جالب هم از رمان «میدل مارچ» اثر جورج الیوت کرد که دوست دارم نقل به مضمون بنویسمش:
چگونه میخواهی آوای ناقوس سنگینی را که زیرش
ایستادهای و نمیتوانی تکانش دهی، بشنوی؟ در زیرٍ
آن فلوتی بنواز و گوشهای خود را خوب تیز کن. کمکم
ارتعاشات صدای ناقوس نیز در همراهی با آوای فلوت
به گوشت خواهد رسید ...
خوشحالم که رفتم و اون سخنرانی رو شنیدم. مثل همیشه حرفهای آقای مهندسپور شنیدنی بود و تفکربرانگیز. بدم نمیاومد صحبتهای آقای چرمشیر رو هم بشنوم ولی دیگه ساعت ۸ شب شده بود و برای بقیهی برنامه نماندم. جالب اینکه صحبت های آقای چرمشیر رو بهطور مفصل روی سایت ایران تئاتر گذاشتهاند ولی حرفهای مهندسپور رو بسیار بسیار خلاصه! چراشو نمیدونم.
راستی، برخودم میدونم که همینجا، از یه دوستی که توی «سمینار تئاتر ملی» اومد و فقط و فقط سخنرانی یک نفر رو گوش داد و رفت معذرت بخوام. هرچند که ممکنه خود اون دوست، روحشم خبر نداشته باشه، ولی من پشت سرش حرف زدم اون موقع. حالا میبینم که تنگنظری بوده برخورد من و دلایل بسیار مختلفی میتونسته وجود داشته باشه برای اون کار اون فرد. (این رو وقتی فهمیدم که خودمم یه کاری کردم که نمود عینیش هیچ تفاوتی با کار اون فرد نداشت) خلاصه جداً شرمنده. کاش بزرگتر بشیم و از این تنگنظریها رها!
راستی، یه برنامهی نمایشنامه خوانی آثار نادری هم توی مولوی گذاشته بودن که من فقط توی نمایشنامهخونی «دیوار» و «۳۱/۶/۷۷» که اجراهاشونو ندیده بودم، شرکت کردم.(البته «عطا سردار مقلوب» رو هم ندیده بودم ولی بازهم نتونستم بشنومش. میگفتند نمایشنامهخوانی خوبی داشته. راست و دروغش با خودشان.) اولی به کارگردانی افشین هاشمی و دومی به کارگردانی محمودرضا رحیمی بودند. هیچ کدوم به نظرم به اندازهی کافی تمرین نشده بودند و درستخوانی ضروری نمایشنامهخوانی را نداشتند. یادم باشه توی یک مطلب جداگانه درمورد اینکه نمایشنامهخوانی چیست و چگونه صحبت کنم. مثلاً کار افشین هاشمی بهنظر من نمایشنامهخوانی نبود. اجرایی بود ناقص! (روی میز (بهجای دیوار) رفتن و عشوه آمدن دخترهای نمایشنامهخوانی خصوصاً بهنظرم بیجا بود!) یا در کار دوم، حکایت برداشتن موبایل وقتی میخواستند بگویند داریم با تلفن حرف میزنیم و بعد هنوز تا دم گوش بالانبرده، روی میز گذاشتنش را نمیفهمیدم. بحث مفصل در این موارد بماند برای بعد.